سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه راه جوید، دانا شود . [امام علی علیه السلام]
هوای آزاد

اینم تصویر من ازمرگ:

 

شهادت خاک را بوییدنی کرد

 

با نام او که عاشقان رویش راباشهادت به سوی خویش فرا می خواند

گفتم :سلام

گفت:السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین وعلی اولادالحسین وعلی اصحاب الحسین وعلی عشّاق الحسین

گفتم:که هستی؟

گفت:درمقابل جلال وجبروت پروردگارم هیچ نیستم.

گفتم:ازکدام تباری؟

گفت:ازتباردلدادگان وجان باختگان معشوق.

گفتم:چرا آمدی؟

گفت:برای دیداریاردراینجاوعده ام داده بودند.

گفتم:مگرخانواده وزندگی نداشتی؟مگرآنهارادوست نمی داشتی؟

گفت:عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست.

گفتم:پس چگونه رهایشان کردی و آمدی؟

گفت:عشق پیداشد و آتش به همه عالم زد

گفتم:دوستت دارم.

گفت:اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش.

گفتم:خوشابه حال این خاک که شمارادر آغوش کشید.

گفت:خاک شد آن کس که بر این خاک زیست     خاک چه داند که دراین خاک چیست؟

گفتم:آمده ام تا بمانم.

گفت:درمحفل ما گران باران را جایی نیست.

گفتم:برایم دعاکن تابه کاروانتان برسم.

گفت:من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست     

                                          صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم

گفتم: پس چرا همه آنهایی که با شما آمدند اینجا نماندند؟

گفت: زیر بارند درختان که تعلّق دارند      ای خوشا سرو که از بند غم آزاد آمد

گفتم: حال شما وهمراهانتان چگونه بود؟

گفت: جـمـعـی بـه در پـیـرخـرابـات خرابـند        قومی به بـر شـیخ مناجات مریدند

       یک جـمـع نـکـوشـیده رسیدند به مقصد         یک قوم دویدند وبه مقصد نرسیدند

گفتم: چه کنم تاشما را درک کنم؟

گفت: باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش   برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش

گفتم: بامعبودت چه گفتی که این گونه ات پذیرفت؟

گفت: هرکه شدمحرم دل در حرم یار بماند        وانکه این کار ندانست در انکار بماند

گفتم: چه شدکه باهمه چیز وهمه کس وداع کردی و رفتی؟

گفت:من همان دم که وضو ساختم ازچشمه ی عشق  چــارتــکـبــیــر زدم  یکسره بر هرچه که هست

        مـی بـده تــا دهــمـت آگــهــی از ســرّ قــضـا   که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست؟

گفتم: هرچه می کنم نمی توانم دریابم که چرا رفتی؟

گفت:شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس   که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

      ای که از دفـتـر عـقـل آیت عشق آموزی   ترسم ایـن نـکتـه به تـحقیق ندانی دانست   

گفتم:ازاین که جان باخته ای و دیگر نامی از تو نیست چه حسّی داری؟

گفت:مـا در پـیــالــه عـکـس رخ یــار دیـده ایـم         ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما

      هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق            ثبت است در جریده عالم دوام ما

گفتم:مرا نصیحتی کن.

گفت:حـیـف بـود مردن بی عاشقی    تا نَفَسی داری و نفْسی بکوش

       سر که نه درپای عزیزان رود    بارگران است کشیدن به دوش

گفتم:چه چیز را از همه دوست تر می داری؟

گفت:ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر        یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

گفتم:تعریفت از زنده و مرده چیست؟

گفت:جان بی جمال جانان ذوق جنان ندارد     هرکس که این ندارد حقّا که جان ندارد

گفتم:سربلندی درچیست؟

گفت:برآستان جانان گرسرتوان نهادن       گلبانگ سربلندی برآسمان توان زد

گفتم:آخرین پیامت چیست؟

گفت:در راه طلب عاقل ودیوانه یکیست       درشــیوه عـشـق خویش و بیگانه یکیست

     آن را که شراب وصل جانان دادند        درمـکـتـب او کـعـبـه و بـتـخـانه یکیست

 

(این نوشته رو 8اسفند77 نوشتم -یعنی دقیقا10سال پیش- بعد از بازگشت از اولین سفرم به مناطق جنگی)

پی نوشت:بعد از نوشتن مطلب از تودفترم وقتی تاریخشو نگاه کردم ونوشتم،

تازه متوجّه شدم امروز دقیقا 8اسفندماهه وسال87 !

باورم نمیشه 10 سال از اون موقع گذشته باشه .

این قافله عمر عجب می گذرد  دریاب دمی که باطرب می گذرد!

 یاحقّ

 

 



نوشته شده توسط قطره 87/12/9:: 1:10 صبح     |     () نظر