آري،قطرههايي شكل ميگيرند و جويها پر آب ميشوند، سبزهها از خاك سر بيرون ميكنند. هوا دونفره ميشود، و طبيعت تو را به آغوشش فرا ميخواند.
تو لبخند بر لبانت جاري ميشود. روحت سرشار از خدا ميشود و ميروي به آغوش طبيعت.
همين كه پايت را از خانه بيرون گذاشتي،در گل فرو ميروي!
جويهاي شهرت همگي گرفتهاند و آب به همراه لجنها و آشغالهاي جوي،تمام جانت را خيس ميكنند. اشكال ندارد، آب نماد روشنايي است!
تو راهت را نمادين ادامه ميدهي؛نميداني چرا،اما خيابانها،كوچهها و معبرهاي شهرت همگي قفل شدهاند؛ماشينها ،كوروار در هم گره ميخورند. صداي بوقشان اعصابت را خراب ميكند.
تو مسافري،من و آنها. مسافران پول دارند ولي ماشين ندارند.
ماشيندارها،پول ،دارند،ماشين ، دارند،اعصاب ،ندارند!
خيابانها چاه دارند،چاله دارند، خندق،دره ،صخره هم دارند.
چاهها،چالهها،خندقها و درهها آب دارند. ماشينها بوق دارند و تو هيچ نداري!
گره باز ميشود،
ماشينها چرخ دارند،تو صبر نداري،
چالهها آب دارند،تو پناه نداري