سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند سبحان، سه چیز را دوست می دارد :به جا آوردن حقوقش، فروتنی برای خلقش، و نیکوکاری به بندگانش . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
هوای آزاد

بسم ربّ الشّهداءوالصّدیقین

 

یا أیّها العزیز مسّنا واهلنا الضّر وجئنا ببضاعة مزجاةٍ

فأوف لنا الکیل وتصدّق علینا إنّ الله یجزی المتصدّقین

یالیتنی متُّّ قبلَ هذا وکنتُ نسیاً منسیّاً

ألیس الصّبح بقریب؟؟؟؟؟

دیگر مپرسید چه شد که حسین(ع)غریب ماند؟

من ،خود،به چشم خویشتن دیدم

دیگر مپرسید زینب(س)،مرد نداشت یعنی چه؟

من ،خود، به چشم خویشتن دیدم

دیگر مپرسید مگر دفاع از حقّ ،جرم است؟

من ،خود، به چشم خویشتن دیدم

دیگرمپرسید...

حرامیان ماه حرام را برگزیدند:

 

یسئلونک عن الشهرالحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر

وصدّ عن سبیل الله وکفر به والمسجدالحرام وإخراج أهله منه أکبر عندالله

 

والفتنة أکبر من القتل

ولا یزالون یقاتلونکم حتّی یردّوکم عن دینکم إن استطاعوا...

واقتلوهم حیث ثقفتموهم وأخرجوهم من حیث أخرجوکم

والفتنة أشدّ من القتل

ولاتقاتلوهم عندالمسجدالحرام حتّی یقاتلوکم فیه

فإن قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین

 

أمّن یجیب المضطرّ إذا دعاه ویکشف السوء

اللّهم اجعل عواقب امورنا خیراً

بحقِّ الحسین

 

 

 



نوشته شده توسط قطره 88/10/9:: 9:34 صبح     |     () نظر

                                                      تشنه بودم،بسیار.

  ناگهان چشمم به نوشته ای افتاد

 

.

  شرم دارم ازتشنگی ام یاد کنم.


کلمات کلیدی: تشنگی،روزه


نوشته شده توسط قطره 88/6/3:: 7:7 عصر     |     () نظر

اینم تصویر من ازمرگ:

 

شهادت خاک را بوییدنی کرد

 

با نام او که عاشقان رویش راباشهادت به سوی خویش فرا می خواند

گفتم :سلام

گفت:السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین وعلی اولادالحسین وعلی اصحاب الحسین وعلی عشّاق الحسین

گفتم:که هستی؟

گفت:درمقابل جلال وجبروت پروردگارم هیچ نیستم.

گفتم:ازکدام تباری؟

گفت:ازتباردلدادگان وجان باختگان معشوق.

گفتم:چرا آمدی؟

گفت:برای دیداریاردراینجاوعده ام داده بودند.

گفتم:مگرخانواده وزندگی نداشتی؟مگرآنهارادوست نمی داشتی؟

گفت:عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست.

گفتم:پس چگونه رهایشان کردی و آمدی؟

گفت:عشق پیداشد و آتش به همه عالم زد

گفتم:دوستت دارم.

گفت:اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش.

گفتم:خوشابه حال این خاک که شمارادر آغوش کشید.

گفت:خاک شد آن کس که بر این خاک زیست     خاک چه داند که دراین خاک چیست؟

گفتم:آمده ام تا بمانم.

گفت:درمحفل ما گران باران را جایی نیست.

گفتم:برایم دعاکن تابه کاروانتان برسم.

گفت:من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست     

                                          صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم

گفتم: پس چرا همه آنهایی که با شما آمدند اینجا نماندند؟

گفت: زیر بارند درختان که تعلّق دارند      ای خوشا سرو که از بند غم آزاد آمد

گفتم: حال شما وهمراهانتان چگونه بود؟

گفت: جـمـعـی بـه در پـیـرخـرابـات خرابـند        قومی به بـر شـیخ مناجات مریدند

       یک جـمـع نـکـوشـیده رسیدند به مقصد         یک قوم دویدند وبه مقصد نرسیدند

گفتم: چه کنم تاشما را درک کنم؟

گفت: باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش   برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش

گفتم: بامعبودت چه گفتی که این گونه ات پذیرفت؟

گفت: هرکه شدمحرم دل در حرم یار بماند        وانکه این کار ندانست در انکار بماند

گفتم: چه شدکه باهمه چیز وهمه کس وداع کردی و رفتی؟

گفت:من همان دم که وضو ساختم ازچشمه ی عشق  چــارتــکـبــیــر زدم  یکسره بر هرچه که هست

        مـی بـده تــا دهــمـت آگــهــی از ســرّ قــضـا   که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست؟

گفتم: هرچه می کنم نمی توانم دریابم که چرا رفتی؟

گفت:شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس   که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

      ای که از دفـتـر عـقـل آیت عشق آموزی   ترسم ایـن نـکتـه به تـحقیق ندانی دانست   

گفتم:ازاین که جان باخته ای و دیگر نامی از تو نیست چه حسّی داری؟

گفت:مـا در پـیــالــه عـکـس رخ یــار دیـده ایـم         ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما

      هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق            ثبت است در جریده عالم دوام ما

گفتم:مرا نصیحتی کن.

گفت:حـیـف بـود مردن بی عاشقی    تا نَفَسی داری و نفْسی بکوش

       سر که نه درپای عزیزان رود    بارگران است کشیدن به دوش

گفتم:چه چیز را از همه دوست تر می داری؟

گفت:ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر        یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

گفتم:تعریفت از زنده و مرده چیست؟

گفت:جان بی جمال جانان ذوق جنان ندارد     هرکس که این ندارد حقّا که جان ندارد

گفتم:سربلندی درچیست؟

گفت:برآستان جانان گرسرتوان نهادن       گلبانگ سربلندی برآسمان توان زد

گفتم:آخرین پیامت چیست؟

گفت:در راه طلب عاقل ودیوانه یکیست       درشــیوه عـشـق خویش و بیگانه یکیست

     آن را که شراب وصل جانان دادند        درمـکـتـب او کـعـبـه و بـتـخـانه یکیست

 

(این نوشته رو 8اسفند77 نوشتم -یعنی دقیقا10سال پیش- بعد از بازگشت از اولین سفرم به مناطق جنگی)

پی نوشت:بعد از نوشتن مطلب از تودفترم وقتی تاریخشو نگاه کردم ونوشتم،

تازه متوجّه شدم امروز دقیقا 8اسفندماهه وسال87 !

باورم نمیشه 10 سال از اون موقع گذشته باشه .

این قافله عمر عجب می گذرد  دریاب دمی که باطرب می گذرد!

 یاحقّ

 

 



نوشته شده توسط قطره 87/12/9:: 1:10 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >